Sunday, November 23, 2008


دیر گاهی است


این حرکتِ کاتوره ایِ درون مغزم،تمام افکارم را

به برخوردهایی شبیهِ یک جعبهء پر از مثبت و منفی


به خنثی ای از جنسِ دوست داشتن تبدیل کرده است

و انگاره،نگاری ماندگار


از درون این بی نظمی

هارمونیِ باران را ترانه میکند

Tuesday, April 29, 2008

انتظار


این چنین در خواب می روی به کجا!؟
که با من اسیر شام میکنی ،به کجا!؟
حرف من و تو نیست،حرف دل است
تا به کی زخود فرار می کنی،به کجا!؟
بهار است و شراب است ومطرب به نوا
خدای را با که اینچنین حرام می کنی،به کجا!؟
تمام حرفم انتظار شدوعمر گذشت
تا به کی با دل جوان من پیری می کنی،به کجا!؟
تمام عمر منتظر بودم و خوشی نفهمیدم
سوار خوش خرام من تا کجا مست تازی میکنی،به کجا!؟
ز من چه خواستی که ندادم به جان بگو
که به جان گرفته ای و تمام میکنی، به کجا!؟
امید عافیتم بودونشد روزگار به کام
مراد من تو بودی،بی وفایی میکنی،به کجا!؟
به فکر آینه بودم و غباری بیش نماندم
از چه این ماجرا تمام میکنی،به کجا!؟

Saturday, April 05, 2008


دختری از ساحل
از دیار دریا
با صدایی لرزان ودروغی ساده
به کنارم آمد
کم کمک گفت ز خود
و همی خواست بداند از من
بردمش در اصلی
بردمش در خاکی
و چو آمد از من ،سخنی در خاکی
دخترک لرزان شد
در هوای خانه،دخترک بی جان شد
و به ترسی که به دل داشت زمن
ناگهان بی خود شد
.
.
.
تن آن میترسید
روح آن میفهمید
در عوض ،عقل آن میجنگید
و چو میرفت تنش،از یاد برد
همهء آنچه که می خواست بداند اینجا

Wednesday, March 19, 2008

بهار را بهانه ای شد،که این خانه را نو و نوروز را تبریک گویم

Wednesday, October 24, 2007

...سکوت

تمام حرفم شد

باز هم اینده ای مبهم

باز هم فصل خاکستری تسلیم و انتظار

Wednesday, January 10, 2007

وجودم مسخ شد است

وکلامم در انزوا

همین مطلع اخر را ترانه میکند

و خدا های کنان

به تنم میکوبد

تن بیجان خودت را بردار

که همی قسمت تو اینجا نیست

Wednesday, October 11, 2006

خستگيم مفرط تر از ان است كه با ساعتي خواب رهايم بخشد

باراني ميخواهم

كه نوزدهم مهر را دوباره متولد كند