Wednesday, February 22, 2006


امروز دلم لرزید
از هیا هوی غربت آ نچنان که دنیا زیرپایم چرخید
تاریک تاریک
ویران ویران
امروز هیچ کس را قرار نبود
افق ها بسته بود
چشمها خسته
انگار هوا هم سنگین بود
باز هم خاطره باز هم یاد بود
جای جای خیلی ها خالی بود
از زور تنهائی همه میخندیدند
منتظر یک بهانه
به سان ورشکسته ها همه به فکر ابرو بودند
.......آه مانده ام
مگر چه میخواهند
مگرآنان همانها نیستند
.......آه نمیدانم

سرم گیج است
.......چه میگویم

خدا هم فهمید
آسمان های های میگرید

Saturday, February 04, 2006

امشب هوار سر کنید
امشب هل هله سر کنید
دیگر سکوت بس است
های چه میکنید
آرامتر
پنجره ها دارند میلرزند
........امشب
امشب سیر سیر نگاهت کردم
امشب نمیخواستی ولی سیر سیر نگاهت کردم
........هنوز میتوانستم
آری کمی هم بیشتر
ای کاش می توانستی حرف بزنی
هیچ انتظاری نیست
امشب هم مرور شبهای دیگر بود